مثل یک جغد که در شب خواند
می خوانم .....
آه ...
همه خوابند عجیب
پس چرا می خوانم
کس نیست که حرفهایم را
بشنود از ته دل
بشنود از ته جان
سکوتم همه حرف است
سکوتم همه درد است
نگذار که در حال و هوای شب تار
دل من ساکت و مدهوش شود......
لیک من می خوانم
من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
درعصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار !
خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو !
کلبه ی غریبی ام را پیدا کن ،
... ... کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام !
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو !
حریر غمش را کنار بزن ! مرا می یابی... :(